سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان در میان مردم، مانند ماه شب چهارده در آسمان اند که بر دیگر ستارگان پرتو می افکند . [امام علی علیه السلام]
عــــــــــروج
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عروجی فاطمی ... (( آخرین پست ))

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین ...

اَلسَّلامُ عَلیکِ ایَّتُهَا الصِّدیقَه الشَّهیدَه فاطِمَةَ الزَّهراء ... سَلامُ الله عَلَیهَ

 

مادرم یا فاطمه الزهراء ... س شهادتت مبارک ...

آجرک الله یا صاحب الزمان ...

 

یا رب الفاطمة الزهراء (سلام الله علیها) ...

بحق الفاطمة الزهراء (سلام الله علیها) ...

اشف صدر الفاطمة الزهراء (سلام الله علیها) ...

به ظهور الحجّة ... ... ... ...

 

یا اُمی یا فاطمة الزهراء از تو می خواهم شهادت ، عروجی عاشقانه و عارفانه همچون عروج را نصیبم گردانی و همچون خود تازمانی که قبرت پنهان است قبری نداشته و گمنام بمانم …

روز 13 فروردین 86 حدود ساعت 11 بود ؛ به سختی با هویزه خدا حافظی کردیم ... همه زندگیمون شده بود هویزه ... چه طور میتونستیم رهاش کنیم ... جزو آخرین کسانی بودم که سوار اتوبوس برگشت شدم ... هنوز دوست نداشتم برگردم ... اما چه کنیم که باید برمی گشتیم شهر و همه دلبستگی های دنیایی ...

هنگامه اذان ظهر رسیدم مقر مرکزی راهیان نور اهواز همون مرکز تفحص شهداء لشکر 31 عاشورا ... بعد از یه تجدید وضو ... وارد حسینه شدم ... این بار هم شهداء عنایت کرده بودند ... ممنونم ازتون ...

به معراج شهداء روبه رو شدم ... معراجی که چند شهد تازه تفحص شده زهرایی و چند شهید تازه تفحص شده حسینی داخلش بود ... بی اختیار از این دنیا متعلقاتش بریده ... شروع کردم ...

کجایید ای شهیدان خدایی ... بلاجویان دشت کربلایی ...

کجایید ای سبکبالان عاشق ... پرنده ترزمرغان هوایی ...

کجایی ای امام و رهبر ما ... کشی دست نوازش برسرما ...

رفیقان می روند نوبت به نوبت ... خوشان روزی که نوبت بر من آید ...

همه رفتند و تنها مانده ام من ... زهمراهان خود جامانده ام من ...

بیا باهم سرود عشقو خوانیم ... بسیجی تا دم آخر بمانیم ...

خدایا تا ظهور دولت یار ... گل پیغمبر ما را نگه دار ...

..........................................................................................

اونجا دیگه نه روایتگری لازم داشت ... نه روضه ... اونجا خودش همه چی بود ... همه چی ...

دیگه از این نزدیک تر به شهید چه طور میتونستیم باشیم ... چه طور ...

چطور که بین این همه بازه ؛ بازه سومی ها رو اونجا دعوت کرده بودند ...

من که لایقش نبودم ....

اما بودند بچه هایی که بعضاً خودشون برای خودشون و خداشون عارف بودند ... مثل خیلی از این هایی که اون موقع کنارشون بودیم ...

کاش ... کاش ... کاش ...

وقت نماز همراه با شهداء نماز را به جماعت خواندیم ...

بعد از نماز مسئول تفحص شهداء چند دقیقه ای صحبت کرد ... گوشه ای از صحبت های اون که خودشم مثل ما دل خونی داشت رو از زبان خودش بیان میکنم... :->

به یاد تمامی عشاق الزهراء واقعی شهدایی چون حاج سید مجتبی علمدار و حاج عبدالحسین برونسی ...

یکی از روز های گرم تابستانی که با توجه به شرایطی که ما دیدم زندگی بسیار سخته چه برسه به کار ... چند روزی بچه های تفحص تو منطقه طلائیه کار میکردند ... اما هیچ شهیدی خودش رو نمایان نمیکرد ... از شدت گرما روزی چند بار می بایست وسایلی همچون بیل مکانیکی حدود نیم یا یک ساعت بیکار می بودند تا هم دستگاه سر شود و همه بچه ها کمی استراحت کنند ... نزدیک غروب بود اون روز هم همچون روز های گذشته دست خالی بودیم و هیچ شهیدی خودش رو نشان نداده بود در اواخر کار بود که اتفاقی دستگاه از شدت گرما باز خاموش شد ... بچه دیگه خسته شده بودند گفتند دیگه برگردیم ... امروز هم لیاقت نداشتیم با شهداء باشیم ... من گفتم صبر کنید برا یآخرین بار هم از دستگاه استفاده میکنیم تا خموش شود ... مهم نیست کی می رسیم مقر ... فردا شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها است بیایین به اشون متوسل بشیم ... و بعد کار رو شورع کنیم ... بعد از یه توسل به حضرت فطمه الزهراء  و عذاداریی کوچ برای ایشون ... هر کس یه حالی داشت و نامید تو اون غروب زیبا و غریب طلائیه خودم نشتم پشت بیل ... اولین بیل را که زدم و بیل را بالا آوردم ... بچه ها صدا زدند حاجی دست نگه دار ... بی اختیار خودم رو جلوی بیل رساندم ... دیدم حضرت زهرا جوابمونو داده بود ... بی اختیار شرع کردیم به تفحص ... پیراهن خاکی شهید بعد از این همه سال سالم سالم بود ... به تفحص ادامه دادیم ... پیراهن رو که بیرون می آوردیم توجهم به نقاط پارگی لباس شهید جلب شد ... استخوان بازوی شکسته و و تیر خورده ... پهلویی شکسته و ترکش خورده ... سینه ای مشخص بود گلوله خورده ... قبرش همچون مادرش تا کنون مخفی بود ... بدنش همچون مادر بود و همچون او به شهادت رسیده بود ... در گشتن برای پلاک بودیم ... که یکی از بچه ها در حالی که حال معنوی خوبی داشت منقلب شده صدایم کرد حاجی اینو ببین ... چیزی که خیلی تکانمان داد ... حضرت زهرا شب شهادت خودش یکی از بچه های خودش رو به ما داده بود ... چیزی که دیدم ... اصلا باورکردنی نبود ... پیرانی کاز جلو دیکه بودم و بررسی کرده بودم و سالم بود ... بر روی پشتش که خیلی واضح و خوانا بود درشک نوشته بود ...

میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم ...

 آرزوی چنین شهادت ...

و ریز این را نوشته بود ...

شاید یاوری در کوچه های بنی هاشم شوم ...

هرچه گشتیم نامی از او پیدا نکردیم ...

اما او دو دوست و همسایه چندین ساله خود را به ما نشان داد ...

معجزه ای که هرگز فراموشش نمیکنم ... خاطره ای که همیشه در خاطرم باقی خواهد ماند ....

....................................................................... مقر تفحص شهدای اهواز

بسیجی دانشجو ... میم ف ز مهیاس

*****************************************************

روزی آمدم چون او خواست ....

امروز میروم شاید تا همیشه چون نه دیگربا این روی سیاه و کوله باری سنگین از گناه  نمیتوان خدمت کرد و نه دلی برای ماندن ... اگر روزی لایقش شدم و اجازه دادند بیایم ...

میدانم لایق گفتن این نیستم ... اما بگذارید بگویم ... :->

میروم تا اگر لایقش شدم انتقام سیلی مادرم زهرا بگیرم ...

                             یا اُمی یا فاطمة الزهراء ... س ادرکنی

به امید خدمت و عروج در رکاب منتقل کوچه های مدینه و دشت کربلا مهدی فاطمه عاجر

   نثار ارواح طیبه شهداء ، شهدای گمنام و امام شهداء ...

      سلامتی و بهبود جانبازان ، خصوصاً جانبازان شیمیایی ...

سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان مهدی فاطمه عاجر و نایب برحقش امام خامنه ای ...

                                      3 صلوات

نوشتن انشاءالله برای همیشه ... خدا نگه دار

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خط شکن ... ( سه شنبه 86/3/29 :: ساعت 5:15 صبح )


>> بازدید امروز: 9
>> بازدید دیروز: 22
>> مجموع بازدیدها: 282386
» درباره من

عــــــــــروج
مدیر وبلاگ : خط شکن ...[98]
نویسندگان وبلاگ :
آسمان عروج ...
آسمان عروج ... (@)[16]

بال پرواز ...
بال پرواز ... (@)[4]

عاجر ...
عاجر ... (@)[0]


به نام خدا ... خط شکن ... یه نسل سومی ... یکی که خیلی چیز ها دیده و شنیده و تجربه کرده ... یکی که سعی در اصلاح درون و بیرونش داره ... یه بسیجیه دانشجو ... یه بسیجیه طلبه ... به امید شهادت

» پیوندهای روزانه

افشاگری از خود فروختگان اصلاحات جنبش سبز اموی ... [21]
کتاب پاسخ به شبهات اینترنتی 1 [160]
عشق یعنی ... ؟! [183]
صدای شرهانی ... صدایی از اولین باز دید ازبلاگ تا پلاک 2 [780]
لاله های سخن گو ... [218]
حالم دیدنی است ... [162]
استخاره با قرآن ... [186]
بهترین مهمون ... [274]
حسین ... [299]
گوگل google [109]
یاهو ایمیل yahoo Email [174]
[آرشیو(11)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
عشق[3] . عشق به خانواده . عیوبم . فداکار . فرزند . معجزه . هشدار . وفاداری . کمتر . اخلاق . ازدواج . ایران . ایمان . بچه های جهاد . بد . تر . جغله های جهاد . درس . زندگی . سنی . شیعه . طنز . عاشق . عروج _ پرواز .
» آرشیو مطالب
*« هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنیِ »*
افسانه شهادت فاطمه ؟!!؟ اهل تسنن نخوانند ؟!
کاش جنگ رو از یاد برده بودم
جوانان و تهاجم فرهنگی
عروجی مظلومانه
خاطره بازگشت
عروجی کم یاب
این مطلب رو اصلاً نخونید ؟!
زمستان 1383
بهار 1384
تابستان 1384
زمستان 1384
بهار 1385
تابستان 1385
پاییز 1385
عروجی فاطمی ...
صدایی خاموش ...
روایتی از بلاگ تا پلاک ...
عروجی حسینی ...
شرایط جلسات تفسیر
چند روزی با شهداء ...
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
وای مادرم ... ( شهادت مادرم زهرا (س) )
فشار قبر ...
به مهمانی بابا خوش آمدی
گام های زهرا ...
خط شکسته شده ...
درد عشق ...
شهداء شرمنده ام ...
به خود آئیم ... ؟!!
نوشته های بیقرار عروج ...
نوشته های آسمان عروج ...
نوشته های عطیه عروج ...
نوشته های کمیل ...
تابستان و پاییز 87
ایران سنی مذهب فرزد کمتر زندگی بد تر
عشق و زندگی
نوشته های کمیل ...
مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
عمومی ...
بارش های باران ...
نوشته های عاجر ...
خاکریز ...
بال پرواز جنگ شهید بابایی
سال 89
سال 90
سال 91
سال92

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پیاده تا عرش
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دل نوشته های یک دختر شهید
پرواز تا یکی شدن
.:: بوستان نماز ::.
تخریبچی ...
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
یادداشتهای فانوس
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
اواز قطره
بچّه شهید (به یاد شهدا)
چفیه
نگاه منتظر
شهدا
عطر حضور
سراج
نیم پلاک
فدایی سید علی
قافله شهداء
هیئت حضرت علی اکبر(ع)
فلورانس مهربون
شاهد
سایت بچه های قلم
حجاب
کوثر ...
راه آسمان کجاست؟
آفرینش
حزب اللهی مدرنیته
.: حرف دل :.
حاج رضا
بیسیم چی
گل دختر
خونه یاس 115
دیدبان برج مینو
بی قرار
راز و نیاز با خدا
از پشت دوربین من
دستنوشته های بی بی ریحانه
زیر آسمان خدا
بیت حسن ک.نظری(امُل جان)
بهارستان
عروج ...
عــــــــــروج
حجاب و دختران آخر الزمان
خلوتم پر است از حس غریب ...
کوثر
شیمیایی
زینب خانوم
وبلاگ حاج حمید
خاطرات شهداء ...
فرش دل
یاگاه اطلاع رسانی فرهنگی شاهد . نوید شاهد
حریم یاس
اخلاق زناشویی
قافله قاریان قرآن شهداء ....
دهلران شرهانی
به مریم بگویید بخندد ...
نمایه ... بارانی که برای باد مینویسد ...
کاریکاتوریست برقی
کنتراست ... سایت هنری
حم عسق ...
خیلی دور ... خیلی نزدیک
ساجدون ...

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب